هرناندو دو سوتو
مؤسسات کارآفرینی را تسهیل می کنند
همه مفهوم و عمل کارآفرینی، ترکیب منابع گوناگون برای تولید ثروت می باشد. در این میان مؤسساتی برای تسهیل این ترکیب، از اهمیتی حیاتی برخوردار هستند. منظور من از “ترکیب چیزها” چیست؟ نمونه مشهور لئونارد ئی رید را در نظر می گیریم. اینکه ساخت یک مداد ساده شامل دست اندرکاری چندین کشور، افراد بی شمار، و صدها جزء تشکیل دهنده متفاوت از سرب سیاه گرفته تا چوب درخت سروی که دور این مغز سربی قرار می گیرد، و همچنین مس شیلی، روی پرو، و ورشوی آفریقای جنوبی می باشد، که پاک کن را نزدیک مداد نگه می دارد. همچنین لاک و الکلی که برای جلا روی مداد زده می شود، جزئی از این روند است. در عین حال ضرورت دارد، چوب مورد استفاده خشک، و رنگ شود. همچنین باید آن را ببرند، شکل بدهند، و سپس به آن چسب مایع بزنند.
نمونه دیگر ساعت مچی است، که در ساخت آن بیش از 500 قطعه مورد استفاده قرار می گیرد. قطعاتی که از سوی افرادی در سراسر جهان تهیه می شوند.
ایجاد اعتماد برای ترکیب آن منابع و افراد برای ساخت حتی پیش پا افتاده ترین چیزها، مستلزم نهادهای قانونی بسیار است. قراردادهای خوب و کارآ مثلا شامل – تبیین روشنی از اینکه حقوق مالکیت مواد از آن کیست، و تأیید اینکه این مواد از کلاهبراداران خریداری نمی شوند-، هستند. بنابراین در صورتی که محیط قانونی مناسب وجود نداشته باشد، میزان کارآفرینی بسیار اندک خوهد بود. کشورهای موفق، حکومت قانون همراه با حقوق مالکیت و کارآفرینی را ایجاد کرده اند. اقدامی که به نوبه خود به آنها اجازه داده است، تمای انواع چیزها و مردم را ترکیب کنند، و در نتیجه تولید ثروت نمایند.
از دیگر سو هر گاه به هر کجای دنیا که می روم، کارآفرینی در آن وجود دارد. این امر حتی در باره آن دسته از کشورهای رو به رشد هم صدق می کند، که بیشتر مردم آنها فقیر هستند. کمااینکه مثلا هر زمان که در خیابانی در شهرهای مکزیکو و یا قاهره قدم می زنم، با کسی روبرو می شوم که در تلاش است چیزی را بفروشد، و یا کسب و کاری راه بیندازد. چراکه مردم طبیعتا بسیار کارآفرین هستند. این امر به ویژه در مورد فقرا صدق می کند، که برای سیر کردن شکم خانواده خویش گزینه دیگری ندارند، جز اینکه برای خودشان به عنوان دستفروشان خیابانی یا کارآفرینان حلبی آبادها، کسب و کاری راه بیندازد.
در برخی از نقاط کارآفرین های به خوبی سازمان یافته وجود دارند، که هزینه تعامل هایشان بسیار اندک است، می توانند به سرعت تصمیم بگیرند، اجزای متشکله کسب و کار خود را ترکیب و ترکیب مجدد کنند، و در باره همه این موارد دوباره اندیشه نمایند. اما در بعضی از مناطق دیگر کارآفرین هایی هستند، که از هیچیک از این مزایا برخوردار نمی باشند. مزایایی که برای تعامل با افرادی که از آنها بسیار دورند، ضرورت دارند. این تفاوت یکی از دلایل اصلی این مسئله است که چرا برخی از کشورها ثروتمند، و بسیاری دیگر فقیر می باشند.
به عبارت دیگر اگر آن حاکمیت قانون – یعنی تمام تدابیر و مفاد قانونی و به ویژه حقوق مالکیت و کسب و کار که اجازه می دهد افراد با دیگران رابطه کاری برقرار کنند – وجود نداشته باشند، مردم به ناچار در هنگام تعامل با خویشان و همسایگان، کسب و کار خود را بر مبنای موافقت های متعارف و مرسوم، و یا جعلی و تقلیدی انجام می دهند. چنین موافقت هایی سبب محدودیت کسب و کار آنها در یک جغرافیای محدود می شود، که احتمالا گستره شعاع آن تنها 25 مایل خواهد بود. چراکه گسترش کسب و کار به مناطقی که افراد شخصا با آنها آشنایی ندارند، بدون وجود راهکارهای یکسان غیرممکن است. راهکارهایی که تنها قانون می تواند، آنها را عرضه کند. بنابراین تا هنگامی که مناطق شهری کشورهای رو به رشد پر از تشکیلات اقتصادی کوچک و متوسط هستند، این تشکیلات هرگز بدون حاکمیت قانون، خود و کشورهایشان را از فقر رها نخواهند کرد.
در واقع مهمترین بخش محیط کسب و کار، قوانین هستند. چراکه همه حتی آنهایی هم که در خارج از سیستم قانونی کار می کنند، قوانینی دارند. اما دارای عملکردهای کاری مورد پذیرش کارآفرین های “فراقانونی” می باشند. زیرا هنجارهای خویش را ایجاد کرده اند تا تعامل هایی را به وجود بیاورند، و از داشته های خود حفاظت کنند. اما برای تقسیم کار به منظور افرایش تولید، استفاده از مایمکلشان به مثابه تضمین کسب اعتبار، حفظ و جداسازی مایملک شخصی از دارایی های کاری، گسترش بازارهای خود، و یا ایجاد نوعی اقتصاد با صرفهجویی به مقیاس یا مزیت مقیاس (کاهش قیمت با افزایش میزان تولید)، که تولید ثروت کند – یعنی انجام کلیه اقداماتی که کارآفرین ها در کشورهای پیشرفته قدر آنها را نمی دانند- به استاندارهایی نیاز دارند، که تنها نهادهای قانونی می توانند آنها را عرضه نمایند. به عبارت دیگر حتی آنهایی هم که در خارج از سیستم قانونی کار می کنند، باید چنین استاندارهایی داشته باشند.
استاندارهای جهانی نسبتا تازه هستند. یعنی تنها 120 سال از هنگام وضع آنها می گذرد. مثلا زمان به وقت گرینویچ یعنی استانداردی که اجازه داده ما بتوانیم تفاوت های زمانی در نقاط گوناگون دنیا را تعیین کنیم، تنها از سال 1884 وضع شده است. این امر در مورد نشست های کاری در سراسر جهان نیز، مصداق دارد. همچنین اصلاحات قانونی در اروپا و ایالات متحده آمریکا برای وضع استاندار جهت انجام کسب و کار، در قرن نوزدهم صورت گرفتند. اقداماتی که در خلال قرن پس از آن، غرب را در راه رشد سریع اقتصادی قرار دادند. در نتیجه گسترش چنین استاندارهایی اقتصاد جهانی نیز از هنگام پایان جنگ جهانی دوم، بیشتر از برهه 2 هزار ساله پیش از این جنگ، رشد کرده است.
حرکت به سوی حاکمیت قانون
در جهان سوم و در بیشتر کشورهایی که پیشترها بخشی از اتحاد جماهیر شوروی وقت بودند، اکثریت کارآفرین ها هنوز منتظر اصلاحات قانونی خود هستند، تا به آنها اجازه دسترسی به آن استاندارها را بدهند. یعنی همان استاندارهایی که طبقه خواص این مناطق از پیشترها از آنها برخوردار بوده اند. اما اکثریت مورد اشاره ناچارند در چهارجوب هایی کار کنند، که من آن را هرج و مرج می نامم. مفهوم این گفته این نیست، که آنها قانون ندارند. بلکه این است، که در واقع دارای سیستم های قانونی بیش از اندازه می باشند. یعنی در هر فاصله یک یا دو مایلی، استاندارهای کاری متفاوتی برقرار هستند.
بنابراین ضرورت دارد که خط مشی سازان از طریق وضع و گسترش استاندارها، سبب ترویج و ارتقاء کارآفرینی شوند. بخش اصلی مأموریت مؤسسه آزادی و دمکراسی ایجاد نوعی آگاهی در جهان سوم و کشورهایی است، که پیشترها بخشی از اتحاد جماهیر شوروی وقت بودند. این آگاهی که کارآفرینی هیچ ربطی به فرهنگ ندارد. همچنین این دیدگاه که برخی از افراد ظرفیت کارآفرینی ندارند، تنها یک اسطوره است. در عین حال دانستن این مسئله نیز ضرورت دارد، که دین یک عامل نیست.
مؤسسه آزادی و دمکراسی در خلال سه دهه گذشته در آمریکای لاتین، آسیا، آفریقا، کشورهای اروپایی که پیشترها بخشی از اتحاد جماهیر شوروی وقت بودند، و خاورمیانه، کار کرده است. پژوهشگران ما دریافته اند، که در واقع مردم در همه جا خواهان چیزهای یکسان هستند. اینکه از مایملک خود محافظت نمایند و کسب و کارشان را گسترش دهند، تا بتوانند از فقر نجات پیدا کنند. بنابراین زمانی که خط مشی سازان این مسئله را درک نمایند، می توانیم در مسیر درست خود قرار بگیریم.
بیایید در باره مهاجرانی بیندیشیم که فوج فوج از اروپا و یا از محلات گوناگون شهرهای پرو، به ایالات متحده آمریکا آمده اند. مشاهده می کنیم که همه به جایی می روند، که در آنها استاندارهای اقتصادی و همچنین اقتصادهایی با صرفهجویی به مقیاس یا مزیت مقیاس (کاهش قیمت با افزایش میزان تولید) وجود دارند. مثلا در مورد پرو 90 درصد مدیرانی که در خارج از شهر لیما دارای صنایعی هستند، در واقع در خود این شهر زندگی می کنند. چراکه نزدیک بودن به استاندارها و قانون سازان، مهمتر از نظارت بر کارخانه خودشان است. اینک این پرسش مطرح می شود، که چگونه همه می توانند در این مورد مشارکت داشته باشند؟
مشکل دیگر این است که بیشتر قانون سازان که پیش نویس قوانین را تهیه می کنند، اهمیت آوردن تمامی شهروندان خود و به ویژه فقیرترین آنها به زیر چتر سیستم قانونی را درک نمی نمایند. تامس جفرسون، جرج واشنگتن، فرانکلین روزولت، و جیمز مدیسون (رؤسای جمهوری اسبق ایالات متحده آمریکا. مترجم) این مسئله را درک کرده بودند. چراکه توجهی که به قوانین و جزئیات مبذول نمودند و فایده آن به همه مردم آمریکا رسید، ثابت می کند که آنها برای قانون اهمیت بسیار زیادی قائل بودند. اما این مسئله دیگر در بسیاری از موارد، در مورد رهبران سیاسی مصداق ندارد. بنابراین ما باید قانون سازان را متقاعد کنیم، که قانون برای همه مهم است. به عبارت دیگر سبب رفتار متفاوت مردم در بخش آمازون کشور پرو با ساکنان لیما پایتخت آن که مالک داشته های خود هستند و کسب و کارهای خویش را هم دارند، تنها فرهنگی نیست. بلکه این قوانین تبعیض آمیز، ظالمانه، و بد هستند، که آنها را وادار می کنند، در اقتصادهای فراقانونی فعالیت داشته باشند.
بسیج کارآفرین های کوچک
من دریافته ام که نخستین چیز مفید برای قرار دادن اکثریت مردم کشورهای رو به رشد در حرکت در مسیری واحد، این است که به آنها بگوییم “کارآفرین” هستند. کمااینکه در بسیاری از کشورها که به آنها سفر می کنم، طبقه ای از کارآفرین ها را مشاهده می نمایم، که باور نمی کنند کارآفرین هستند. چراکه ثروتمندان موفق شده اند فقرا را متقاعد کنند که فارغ از اینکه تا چه اندازه هوشمند و قویدل هستند، همچنان فرودست می باشند. یا اینکه باید تحصیلات بیشتری می داشتند، خوش شانس تر بودند، و یا اینکه در فرقه و گروهی نامناسب متولد شده اند. حتی سیاستمداران چپگرا نیز مایلند بگویند مردم بومی “متفاوت” هستند، و علاقه ای به مشارکت در ساخت اقتصاد ندارند.
اما پژوهش های ما نادرستی چنین اسطوره هایی را نشان داده اند. کمااینکه در سال 2009/ 1388 خورشیدی بین جوامع بومیان بخش آمازونی پرو، و نیروهای پلیس درگیری خشونت آمیزی رخ داد. نیروهایی که در این منطقه از منافع شرکت های خصوصی حفاظت می کردند. شرکت هایی که با آگاهی کامل، از منابع طبیعی منطقه بهره برداری می نمودند.
پس از این درگیری مؤسسه آزادی و دمکراسی گروهی را به این منطقه اعزام کرد، که سبب درگیری را معلوم نمایند. اعضای این گروه خیلی زود دریافتند، که مردم محلی مایملک و کسب و کارهای خصوصی خود را داشتند. آنها از پیش در آن بازار، ولی نه در بازار قانونی، حضور داشتند. این اعضاء همچنین فهمیدند که مردم محلی از آن رو وارد آن درگیری شدند، که به نبود یا کمبود کنترل قانونی بر حقوق مالکیت جوامع خویش اعتراض کنند.
مؤسسه آزادی و دمکراسی برای اینکه به رهبران بومیان و همچنین دولت پرو نشان بدهد که مردم محلی ظرفیت اداره بازار اقتصادی قانونی را دارند، دست به اقدامی زد. به این مفهوم که رهبران بومیانی را گردآورد، که در آلاسکا دارای تشکیلات اقتصادی بودند. تشکیلاتی که ارزش هر یک از آنها سر به بیش از 2 میلیارد دلار می زد. این رهبران در حالی به محل مورد نظر آمدند، که لباس های تمام سنتی و قبیله ای خود را به تن داشتند. ایشان گفتند که کلید موفقیتشان برخورداری از حقوق مالکیت است. حقوقی که این امکان را برایشان فراهم کرده، که (اقتصاد) قبایل خویش را به شرکت های چندملیتی تبدیل کنند. کمااینکه منی جولس فعال سرشناس بومیان کانادا خاطرنشان کرد: “من سرخپوستی اهل قبیله کاملوپس هستم، و به آداب و رسوم خود افتخار می کنم. بگذارید بگویم، من شیئی در یک موزه نیستم.”
این اظهارت سبب شدند، که مخاطبان اهل پروی وی موضوع را درک کنند.
همانگونه که پیشتر گفتم، من در همه جا کارآفرین ها را مشاهده کرده ام. اما بیش از آنچه که تصور می رود، باید آنها را در باره موقعیت خود آگاه نمود. کمااینکه ممکن است، مردی در حلبی آباد لیما به من بگوید: “من فقط در گاراژ خود کار می کنم.”
چه جالب! خوب آیا این همان کاری نیست، که استیو جایز هم انجام داد؟
سپس بیفزاید: من به دانشگاه رفتم، اما ترک تحصیل کردم.”
باز هم خوب آیا این هم همان کاری نیست، که استیو جایز نیز انجام داد؟
او در واکنش می گوید: “اما استیو جابز ایده هایی داشت.”
من پاسخ می دهم: “شما نداری؟”
او خاطرنشان می کند: “اوه بله. من هم ایده هایی دارم.”
البته او نمی تواند ایده هایی را که دارد، به ثبت برساند. همچنین وامی دریافت کند، که این گاراژ را به یک کسب و کار حقیقی تبدیل نماید. یا اینکه موردی از 18 چیز دیگر را به دست بیاورد، که استیو جابز انجام داد تا ایده های خود را به شرکت اپل تبدیل کند. بنابراین اینگونه پرسش و پاسخ روندی است، که ضرورت دارد برای اثبات یک مسئله به مردم معمولی انجام داد. اینکه حتی موفق ترین کارآفرین های جهان نیز، از نظر فرهنگی از دیگران بالاتر نیستند. بلکه تنها به نهادهای قانونی بالاتر دسترسی دارند.
تردیدی وجود ندارد که مردم می توانند از جایگاه خرده مالک بودن تشکیلات اقتصادی غیررسمی رشد کنند، و به کارآفرین های سطح بالا تبدیل شوند. این تجربه تاریخ جهان است. اما کسی هم نمی تواند پیشگویی کند، که چنین تغییری در کجا رخ خواهد داد؟ یا اینکه چه کسی چنین کاری را انجام خواهد داد؟ بگذارید به یک نمونه دیگر از زادگاه خودم پرو اشاره کنم، که 30 سال پیش برای زندگی به آن بازگشتم. ثروتمندان و قدرتمندان آن زمان، با همتایان امروزی خود تفاوت داشتند. بله مردم با تلاش، از کارهای پرزحمت به موفقیت دست پیدا می کنند. من هیچ کشور دیگری را نمی شناسم، که عکس چنین چیزی در آن مصداق داشته باشد. البته به شرط اینکه همه مردم به نهادهای قانونی که برای رفاه و تولید ثروت ضروری هستند، دسترسی داشته باشند.